دلم مي خواهد فرياد بکشم
فريادي بلند
انقدر بلند
تا لحظه اي
فقط لحظه اي
دلم از اين زندان بي کسي
گريخته
و در اين شب هجران
لحظه اي
و فقط لحظه اي
نور ماه را تجربه کند
دلم مي خواهد انقدر بلند فرياد بکشم
تا نفسهاي تنهايي ام
کوه را مرتعش سازد
انقدر مرتعش
که عالم
براي لحظه اي
سکوتم را احساس کند
وقتي که فرياد بلندم
روحم را با تو صيقل مي دهد
و چيزي جز
هيچ
نصيب ام نمي شود
اري من فرياد مي کشم
تا از انچه که تقدير برايم رقم زده
شکوه کنم
اما
تو از اين فرياد چه مي فهمي؟
چيزي جزانچه من از ان فرياد مي کشم
اري
چيزي جز انچه من تجربه کرده ام
بهم سر بزن خوشحال ميشم