سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در کوی زلف یار (دوشنبه 86/9/12 ساعت 2:32 عصر)

دیشب دوباره در خلوت دلم، یاد نسیم عطر گیسوی یار، مستم کرد

دوباره دلم چو باد دوان دوان عزم کوچه ی یار رو کرد

بر سر وادی گیسوی یار کودکان در لهو ِ قایم باشک بازی

پالام پولوم پیلیش، قرعه به نام من افتاد

به یاد سِحْر چشم یار، چشم گذاشتم

کودکان شمارش می نمودند بهر بازی، من شمارش بهر دیدار رخ یار

چشم برداشتم و در شط گیسوی مواج، خیره، پی رخ یار رفتم

گشتم و گشتم اما غریب و خسته، ناامید از دیدار رخ یار بازگشتم

کودکان یک به یک با طرب، نوای سوک سوک سر داده بودند

اما یکی آن طرف تر با قدی بلند، منتظر، تکیه داده بر دیوار بلند گیسوی باغ سوک سوک نکرده

پیاله ای به من داد، مست آن شراب نه، لیک مست عکس رخ یار در جام شدم

حالا برای دور بعدی بازی باید خودش چشم می زاشت، او کسی جز خدا نبود!





لیست کل یادداشت های این وبلاگ ?