سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نزدیکه...، پرواز، نزدیکه... (جمعه 86/10/7 ساعت 10:44 صبح)

نمناک و بارونیه اتاقم، تاریکه

دلم بد جوری هواتو کرده

نیستی بی وفا

یه گوشه افتادم به یادت

اشکام...

نفسم...

بد جوری پریشونم، کجایی قرارم...

کجایی...

خدایا دوباره تب شپ پره ای

یاد دست کوچیک سردت

یادته دستم چه گرم بود

بسه دیگه باید فکر پرواز باشم

من دیگه باید برم، دنیا با همه چیزش در مقابل عشق من به تو ناچیزه

وقتی بهت می گفتم دوست دارم، تک تک سلولهای بدنم، برای عشقم به تو تعظیم می کردند

بدون تو نمیشه موندن، اگه بدونی چقدر دوست دارم، مثل خودم دیونه میشی

پریشونی و قرار ِ من، کجایی؟

کجایی...





لیست کل یادداشت های این وبلاگ ?