سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سلام غزلم! (چهارشنبه 86/10/12 ساعت 12:0 صبح)

سلام دوستان

روز عید غدیر روز خواندن خطبه ی عقد محرمیتم با خانم پرستوی مهاجر بود.

به همین مناسبت قالب وبلاگ پرستوی مهاجر به شکل جدیدی طراحی و فعال شد.

 

 پرستوی مهاجر                                                                 کلبه پریشان

 

به نام انکه در شب غمگین عشق اشک را از چشمانم سرازیر نمود

ای کاش تو از چشمانم می خواندی که چقدر دوستت دارم

تا وادار نشوم برایت اقرار کنم

هر چتد که در مقابل تو اقرار عشق شیرین است

اما نمی دانم تا چه حد پذیرای این عشق ساده و پاک هستی

از کجا اغاز کنم بیان قصه ای گویا؟

گویای عظمت و شکوه یک عشق

قصه عشقی شیرین که تا ابد با توست و یا حقیقتی ساده

از عشقی که تو برایم به ارمغان اوردی

نمی خواهم با کلمات بازی کنم

دیگه نمیخواهم بازگو کننده انچه در قلبم میگذرد باشم

و فقط می دانم که دوستت دارم  دوستت دارم دوستت دارم...





نزدیکه...، پرواز، نزدیکه... (جمعه 86/10/7 ساعت 10:44 صبح)

نمناک و بارونیه اتاقم، تاریکه

دلم بد جوری هواتو کرده

نیستی بی وفا

یه گوشه افتادم به یادت

اشکام...

نفسم...

بد جوری پریشونم، کجایی قرارم...

کجایی...

خدایا دوباره تب شپ پره ای

یاد دست کوچیک سردت

یادته دستم چه گرم بود

بسه دیگه باید فکر پرواز باشم

من دیگه باید برم، دنیا با همه چیزش در مقابل عشق من به تو ناچیزه

وقتی بهت می گفتم دوست دارم، تک تک سلولهای بدنم، برای عشقم به تو تعظیم می کردند

بدون تو نمیشه موندن، اگه بدونی چقدر دوست دارم، مثل خودم دیونه میشی

پریشونی و قرار ِ من، کجایی؟

کجایی...





<      1   2   3   4      >
لیست کل یادداشت های این وبلاگ ?